مسخ میشوند

چشمانم را میگویم

مسخ میشوند وقتی غرور رنگ فاصلمان را میَبلعد

چشمها که نَدیدن را انتخاب کنند ازین پاها چه توقعی داری؟

میخواهی انقدر بروم و دورشوم که حتی سایه ام برکوچکترین قطره اب هم طغیانی کند!؟

 

ای کاش امشب  باران ببارد

دل دل نکن

اینجا جای تردید نیست

دلم عجیب هوایت را کرده

ارام ببار