الان که پونیت هایت را پوشیده ای تازه حرف هایم امده اند.دوست داشتم کمی بیشتر پیش ما می ماندی و به تلافی تمامی ادم های زندگیم که تابه حال به هیچکدامشان نگفته ام که دوستشان دارم به تو این جمله را میگفتم.گاهی اوقات فکر میکنم ما ادمها حق نداریم همیشه احساسات خودمان را انگونه که هست بیان کنیم چون ان موقع مورد سرکوب شدیدنباید هایه انسان گونمان قرار میگیریم.

به نظرمن فصل اخر بودن هم برای خودش لطفی دارد خیلی ها منتظر نتیجه خیلی چیز ها در تو بودند. با اینکه اعتقاد شدیدم به این جمله که زمان قابل برگشت نیست و افسوس خوردن چیزی را حل نمیکند هر روز بیشتر میشود,اما دیگر نه گذشت زمان برایم اهمیت دارد و نه نیمه کارهای جا مانده ام.مانند ادمی شدم که خودش رابه جهت زلزله ژاپن رهاکرده است .همواره همه چیزدر حال امدن و رفتن است اما کاش انقدر از خیلی چیزها وارسته میشدم که میتوانستم در مقابل خیلی از مشکلات مقاومت کنم و گوشه ای ننشینم و زانوی غم بغل بگیرم.

به هر حال قبل تر ها که خیلی بیشتر از الانم هدف داشتم فکر میکردم به عنوان یک انسان رسالتی بر دوش دارم که باید خیلی ها را از افکار, عقاید و باور های غلطشان اگاه سازم اما مدتی که گذشت دیدم نتوانستم حتی یکی از انهایی را که تصور اشتباهی راجع به من میکرد را اگاه سازم.خیلی دوست داشتم که مقابل ان طرف قرار میگرفتم و انقدر میزدمش تا ادم بشود اما باور کنید اگر به قصد همچین کاری سراغش میرفتم تنها چیزی که میتوانستم به او بگویم این بود که دوست عزیز شما راجع به من اشتباه فکر میکنید, چیز دیگری نمیتوانستم به او بگویم.در هر صورت امسال هم به پایانش میرسدو سال بعد هم تمام میشود سال بعدش هم و ...(این جمله را تا انجا که میتوانید ادامه دهید)اما کداممان میدانیم کی باید بارو بندیلمان راجمع کنیم؟

+دلم میخواهد تمام سیزده روز عید را بر روی تختم درازبکشم و به سقف سفید اتاقم نگاه کنم.اون موقع میتوانم خیلی از افکارم را که بوی تعفن گرفته بودند را بیرون بریزم و بهتر فکر کنم

+و من بسیار بیشتر از انکه می توانم بگویم.میشنوی

+داشتن سال نیک برای شما ارزوی ماست

+شاد باشید